در مقابل دیرالجماجم است که حجاج و ابن الاشعث در آن فرود آمدند. ابن کلبی گوید این دیر منسوب به قره است و او مردی از بنی حذافه بن زهر بن ایاد است و در زمان منذر بن ماءالسماء بنا گردیده است. (از معجم البلدان). محلی است در عراق حدود 7 فرسنگی کوفه. دسته ای از سپاهیان ساسانی در عقب نشینی پس از نبرد قادسیه از اینجا گذشتند. حجاج در طی نبرد جماجم در آنجا اردو زد. (دائره المعارف فارسی)
در مقابل دیرالجماجم است که حجاج و ابن الاشعث در آن فرود آمدند. ابن کلبی گوید این دیر منسوب به قره است و او مردی از بنی حذافه بن زهر بن ایاد است و در زمان منذر بن ماءالسماء بنا گردیده است. (از معجم البلدان). محلی است در عراق حدود 7 فرسنگی کوفه. دسته ای از سپاهیان ساسانی در عقب نشینی پس از نبرد قادسیه از اینجا گذشتند. حجاج در طی نبرد جماجم در آنجا اردو زد. (دائره المعارف فارسی)
شکربوزه. شکربیره. شکربیزه. (ناظم الاطباء). سنبوسه ای که درون آنرا از قند و مغز بادام و مغز پستۀ نیم کوفته پر کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلوایی که بشکل گرده (کلیه) کنند. بیرون آن از خمیر آرد گندم و درون انباشته به شکر و کوفته بادام یا گردوست. اگردک. شکربوزه. شکرپاره. (یادداشت مؤلف). شکربوزه. (فرهنگ جهانگیری) : چرا منعم کنی صوفی ز محراب شکربوره نگوید کس مسلمان را که روی از قبله برگردان. بسحاق اطعمه. اگر نه طاق شکربوره اش بود محراب شکم پرست کجا باشدش حضور نماز. بسحاق اطعمه. و رجوع به مترادفات کلمه شود
شکربوزه. شکربیره. شکربیزه. (ناظم الاطباء). سنبوسه ای که درون آنرا از قند و مغز بادام و مغز پستۀ نیم کوفته پر کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان). حلوایی که بشکل گُرده (کلیه) کنند. بیرون آن از خمیر آرد گندم و درون انباشته به شکر و کوفته بادام یا گردوست. اگردک. شکربوزه. شکرپاره. (یادداشت مؤلف). شکربوزه. (فرهنگ جهانگیری) : چرا منعم کنی صوفی ز محراب شکربوره نگوید کس مسلمان را که روی از قبله برگردان. بسحاق اطعمه. اگر نه طاق شکربوره اش بود محراب شکم پرست کجا باشدش حضور نماز. بسحاق اطعمه. و رجوع به مترادفات کلمه شود
آوندی که در آن شیر می دوشند. (ناظم الاطباء) : دلوج، تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. مدلجه، شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود. (از منتهی الارب)
آوندی که در آن شیر می دوشند. (ناظم الاطباء) : دلوج، تهی کردن شیردوشه را از شیر در کاسه. مدلجه، شیردوشۀ چرمین بزرگ که بدان شیر به سوی کاسه ها نقل کرده شود. (از منتهی الارب)
مخفف شیرخورده، شیرخوار. شیرخواره. شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است: ز خفتان رومی و ساز نبرد شگفتید از آن کودک شیرخورد. فردوسی. رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود
مخفف شیرخورده، شیرخوار. شیرخواره. شیرخور. کنایه از طفل که هنوز پا به سن نگذاشته است: ز خفتان رومی و ساز نبرد شگفتید از آن کودک شیرخورد. فردوسی. رجوع به شیرخوار و شیرخواره و شیرخور شود
طفلی که شیر می خورد. (ناظم الاطباء). راضع. ملیج. (منتهی الارب). رضیع. شیرخوار. شیرخور. رضیعه. صبی. (یادداشت مؤلف) : یکی شیرخواره خروشنده دید زمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی. پس اندر همی رفت پویان دو مرد که تا آب با شیرخواره چه کرد. فردوسی. گر شیرخواره لالۀ سرخ است پس چرا چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر. منوچهری. برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود در دست شیرخواره به سرمای زمهریر. منوچهری. شیر خور و آنچنان مخور که به آخر زو نشکیبی چو شیرخواره ز پستان. بوحنیفۀ اسکافی. پیر کز جنبش ستاره بود گرچه پیر است شیرخواره بود. سنایی. ای سنایی وارهان خود را که نازیبا بود دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن. سنایی. دارا طفل بود شیرخواره پس پادشاهی بر خمانی که دختر بزرگتر بود قرار گرفت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 54). طفلی است شیرخواره بختش که در لب او ناهید را به هر دم پستان تازه بینی. خاقانی. هر شیرخواره را نرساند به هفت خوان نام سفندیار که ماما برافکند. خاقانی. شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت. مولوی. رجوع به شیرخوارشود. - طفل شیرخواره، بچه ای که از پستان مادر شیر خورد. کنایه از کودک خرد که نیک و بد امور درک نکند: شیر عشقش چو پنجه بگشاید عقل را طفل شیرخواره کند. عطار. و رجوع به ترکیب کودک شیرخواره در ذیل همین ماده و طفل شیرخوار در ذیل مادۀ شیرخوار شود. - کودک شیرخواره، کودک شیرخوار. بچۀ خردکه شیر خورد: کودک شیرخواره تا نگریست مادر او به مهر شیر ندارد. ابوسلیک گرگانی. چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوسی. لباس کودکان دارد همانا شیرخوارستی لباس کودکان شیرخواره بهرمان باشد. فرخی. رجوع به ترکیب طفل شیرخواره در ذیل همین ماده ونیز ترکیب کودک شیرخوار در ذیل مادۀ شیرخوار شود
طفلی که شیر می خورد. (ناظم الاطباء). راضع. ملیج. (منتهی الارب). رضیع. شیرخوار. شیرخور. رضیعه. صبی. (یادداشت مؤلف) : یکی شیرخواره خروشنده دید زمین را چو دریای جوشنده دید. فردوسی. پس اندر همی رفت پویان دو مرد که تا آب با شیرخواره چه کرد. فردوسی. گر شیرخواره لالۀ سرخ است پس چرا چون شیرخواره بلبل کوهی زند صفیر. منوچهری. برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود در دست شیرخواره به سرمای زمهریر. منوچهری. شیر خور و آنچنان مخور که به آخر زو نشکیبی چو شیرخواره ز پستان. بوحنیفۀ اسکافی. پیر کز جنبش ستاره بود گرچه پیر است شیرخواره بود. سنایی. ای سنایی وارهان خود را که نازیبا بود دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن. سنایی. دارا طفل بود شیرخواره پس پادشاهی بر خمانی که دختر بزرگتر بود قرار گرفت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 54). طفلی است شیرخواره بختش که در لب او ناهید را به هر دم پستان تازه بینی. خاقانی. هر شیرخواره را نرساند به هفت خوان نام سفندیار که ماما برافکند. خاقانی. شیرخواره کی شناسد ذوق لوت مر پری را بوی باشد لوت و پوت. مولوی. رجوع به شیرخوارشود. - طفل شیرخواره، بچه ای که از پستان مادر شیر خورد. کنایه از کودک خرد که نیک و بد امور درک نکند: شیر عشقش چو پنجه بگشاید عقل را طفل شیرخواره کند. عطار. و رجوع به ترکیب کودک شیرخواره در ذیل همین ماده و طفل شیرخوار در ذیل مادۀ شیرخوار شود. - کودک شیرخواره، کودک شیرخوار. بچۀ خردکه شیر خورد: کودک شیرخواره تا نگریست مادر او به مهر شیر ندارد. ابوسلیک گرگانی. چنین گفت کای مهتر سرفراز ز من کودک شیرخواره مساز. فردوسی. لباس کودکان دارد همانا شیرخوارستی لباس کودکان شیرخواره بهرمان باشد. فرخی. رجوع به ترکیب طفل شیرخواره در ذیل همین ماده ونیز ترکیب کودک شیرخوار در ذیل مادۀ شیرخوار شود
دهی است از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 10 الی 12هزارگزی شمال غربی کوزران و 5هزارگزی راه فرعی کوزران به ثلاث، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان سنجابی شهرستان کرمانشاهان، در 10 الی 12هزارگزی شمال غربی کوزران و 5هزارگزی راه فرعی کوزران به ثلاث، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است
زرد زخم، گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور طفیلی بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. یا شیرینکها. تیره ایست از گیاهان دو لپه یی بی گلبرگ که به طور انگل بر روی درختان بلوط و شاه بلوط می روید. این گیاهان فاقد ریشه هستند و به وسیله مکینه هایی مواد لازم و ضروری را از گیاه میزبان خود اخذ می نمایند. برگهای گیاهان مذکور متقابل و کامل و بدون گوشوارک است